یک روز،
شاید یک روز که آفتاب
گیسوی نقره ایی دماوند پیر را نوازش می کند،
در یک غریو تند بارانی، در یک نسیم نوازشگر بهار؛
یک روز شاید
همراه پرواز پرستوی عاشقی
واژه لبخند به سرزمین سوخته من بازگردد،
امید کوبه در را بفشارد
و سپیدی جای تمام این سیاهی ها را پر کند...
آنروز بر مردگان نیز سیاه نخواهم پوشید حتی بر عزیزترینشان.
۱۴۰۱ شهریور ۲۰, یکشنبه
یکی از غم انگیز ترین و تراژیک ترین اتفاقات این دنیا اینه که باید بپذیری یکی هست که همیشه تو دنیای تو هست ولی توی زندگی تو نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر