دیگران را عیش و شادی گر چه در صحرا بود
عیش ما هر جا که یار آنجا بود آنجا بود
مخلص خواجوی کرمانی
یک روز، شاید یک روز که آفتاب گیسوی نقره ایی دماوند پیر را نوازش می کند، در یک غریو تند بارانی، در یک نسیم نوازشگر بهار؛ یک روز شاید همراه پرواز پرستوی عاشقی واژه لبخند به سرزمین سوخته من بازگردد، امید کوبه در را بفشارد و سپیدی جای تمام این سیاهی ها را پر کند... آنروز بر مردگان نیز سیاه نخواهم پوشید حتی بر عزیزترینشان.